به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۲

هراس در بستر آنومي اجتماعي

گفت‌وگو با ناصر فكوهي ، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه 



ميترا فردوسي، اعتماد 

ايران بنا بر آمار جهاني يكي از پرمخاطره‌ترين پهنه‌هاي اقليمي در حوزه «مصيبت‌هاي طبيعي» است. از اين گذشته در حوزه سياسي ما تقريبا در صد سال گذشته دايما در موقعيت‌هاي بسيار پر تنش بوده‌ايم و دموكراسي را نيز جز در دوره‌هاي كوتاهي به صورت بسيار شكننده تجربه نكرده‌ايم و بنابراين از هر لحاظ چه رواني و چه اجتماعي مستعد افتادن در انواع و اقسام «هراس»ها و در برابر تنش‌ها و مشكلات شكننده به حساب مي‌آييم
زلزله، مثل هر پديده يا بلاي طبيعي ديگري با احتمال وقوع بالا و فاجعه‌آميز، ممكن است دير يا زود هر شهري را طعمه خود كند. ممكن است 5 ريشتر باشد و وسط بيابان و خالي از سكنه سر باز كند يا اينكه 10 ريشتر باشد و سال‌ها در كمين كلانشهري پرجمعيت منتظر بماند و در دل شهروندانش هراس ايجاد كند. به هر روي سخن گفتن از اين گونه احتمالات تحميلي به نوعي بي‌معنا جلوه مي‌كند. نكته قابل تامل اما چگونگي بروز اين «هراس» در جوامع مختلف است. اينكه مردم چطور و چرا پديده‌يي مثل زلزله را «فاجعه» مي‌دانند و در مواجهه با اين پديده فاجعه‌بار چطور رفتار مي‌كنند و آيا رفتارهاي آنان بسته به تاريخچه، سبك زندگي و حوادث از سر گذرانده تغيير مي‌كند؟... با دكتر فكوهي به گفت‌وگو نشستيم تا ابعاد مختلف اين «هراس» را بشكافيم و تا آنجا كه شدني است، گريزي بزنيم بر تبار‌شناسي هراس و زلزله در زندگي روزمره ايراني.


آقاي دكتر به نظر مي‌رسد، شايعه پيش‌بيني «زلزله 10ريشتري» تهران تنها نشان از يك هراس معمول و منطقي از يك بلاي طبيعي نيست. اگرچه پاي يك اپيدمي جهاني در ميان است اما به نظر مي‌رسد كه در ايران، زلزله‌هراسي و توليد و نشر شايعاتي در اين خصوص ريشه در ساخت اجتماعي و فرهنگي ايراني داشته باشد. تحليل شما در اين خصوص چيست؟

در گفت‌وگويي كه قصد انجام آن را داريم بايد از همان ابتدا دو مساله را از يكديگر جدا كنيم، يكي مساله پديده «شايعه» در جوامع انساني است و ديگر مساله پديده «هراس» (فوبيا) . اين دو موضوع را البته مي‌توان در رويكردهايي ساختاري و كلان به يكديگر ارتباط داد اما در بررسي و نگاه بلافصل و نسبتا فشرده‌يي كه به يك پديده اجتماعي داريم اين كار ممكن نيست. بنابراين سخنان خود را بر پايه پديده «هراس» مي‌گذارم و نه شايعه كه تحليلي جداگانه مي‌طلبد.

آنچه ما در علوم اجتماعي «هراس» مي‌ناميم با آنچه روانشناسان با اين نام مي‌شناسند تفاوت‌هاي زيادي دارد كه مهم‌ترين‌شان نوع احساس اين پديده، اشكال بروز و تحول اجتماعي آن و تاثيرات كوتاه و درازمدتش است. «هراس» يا فوبيا، وحشتي است داراي مشخصات بيولوژيك (انقباض‌هاي ماهيچه‌يي، تنش در سيستم عصبي، ترشح غدد دروني، تغيير رنگ پوست و درجه حرارت و ريتم برخي از كاركردهاي حياتي) كه عموما كوتاه‌مدت يا مقطعي هستند و گروهي از مشخصات اجتماعي يا فرهنگي، همچون بروز رفتارهاي حامل نشانگان نفرت، خشونت، عدم تمركز، پرخاشگري، يا برعكس فرو رفتن در پيله خود و مردم گريزي و ايجاد انفراد تا حد بيمارگونگي و به هر صورت تخريب نسبي محدود يا گسترده روابط و ميان كنش‌هاي يك فرد يا گروه با ساير افراد و گروه‌ها را نشان مي‌دهند. موضوع «هراس» هم هر چيزي مي‌تواند باشد: از پديده‌هاي واقعي و محتمل مثل هراس از مرگ براي فردي كه چندين بار دچار سكته قلبي شده يا در سنين بسيار بالايي است، تا هراس از يك موقعيت فيزيكي مثل ارتفاع يا فضاهاي بسته، يا هراس از افراد و موقعيت‌هاي كاملا خيالي. مثلا هراس از موجودات فضايي يا از سياهپوستان و خارجي‌ها و غيره.

شايعه زلزله قريب‌الوقوع در تهران را نيز يكي از انواع اين هراس‌ها به حساب مي‌آوريد؟اما به نظر مي‌رسد اين شكل هراس كمي واقعي‌تر از انواع قبلي است و بنا بر همين ريشه واقعي منطقي‌تر به نظر مي‌رسد
.

فرقي نمي‌كند. هراس مي‌تواند حتي شكل و موجوديتي به ظاهر كاملا توجيه‌پذير از لحاظ «علمي» داشته باشد، مثل همين داستان زلزله در تهران. هر چند همه متفق‌القول باشند كه هيچ كس نمي‌تواند چنين زلزله‌يي را پيش‌بيني كند و اينكه گفته شود در تهران زلزله خواهد آمد تا حدي مثل اين است كه بگوييم ما دير يا زود خواهيم مرد. نتيجه چنين گفتماني، كاملا پوچ و بي‌معناست، زيرا يا بايد به نوعي خودكشي فوري به جاي در انتظار مرگ نشستن منجر شود يا به تجهيز عقلاني براي به عقب انداختن احتمال؛ مثلا با بهبود ساخت و ساز‌ها يا تغيير روش زندگي و به هر حال موضوعي در سطح زبان نيست. به هر حال سخن گفتن از اين گونه «احتمالات» بي‌معناست، زيرا ربطي به كارهايي كه بايد در هر صورتي انجام داد، ندارند. هراس‌ها مي‌توانند همچنين در كنار اين موارد رواني، بيولوژيك يا اجتماعي ريشه‌ها و دلايل سياسي و ايدئولوژيك نيز داشته باشند: اغلب قدرت‌ها از ابزار هراس به صورت‌هاي مختلف براي تداوم دادن به قدرت خود و مبارزه با خطراتي كه تهديدشان مي‌كنند، استفاده كرده‌اند. آنچه «زلزله ده ريشتري» ناميده مي‌شود (و اين نكته مهمي است كه تا چند سال پيش گفته مي‌شد: زلزله هشت ريشتري، بنابراين گفتمان هراس، خود را با تغيير روند فكري در جامعه هماهنگ كرده است) ناشي از همه اين موارد است و بايد بنا بر كسي كه چنين چيزي را مطرح مي‌كند، مخاطبان و محيطي كه در آن اين مساله مطرح مي‌شود و روابط ميان آن با ساير پديده‌ها تحليلش كرد.

پس با توجه به همين مخاطبان و محيطي كه اين گونه شايعات و هراس‌هاي ناشي از آن مطرح شده، مي‌توان اين پرسش را مطرح كرد كه چرا زندگي روزمره ايراني همنشين ترس‌ها و واهمه‌هايي هميشگي است؟ چرا در متن زندگي اجتماعي ايراني حاشيه‌هايي از اين دست كه به ساختن شايعه «زلزله 10 ريشتري» مي‌انجامد زياد و به نوعي روتين مي‌شود؟

بايد ديد از كدام موقعيت صحبت مي‌كنيد و چگونه به اين نتيجه رسيده‌ايد؟ براي آنكه مشخص شود «ايرانيان» (خود يك مقوله بسيار مبهم در كشوري به پهناوري و تفاوت‌هاي اقليمي و زباني، قومي و... ما) اولا واقعا در هراس هستند و ثانيا اين هراس از اين يا آن پديده است و ثالثا در طول زمان مشخص تداوم داشته است؟ بايد ابزارهاي پژوهش و تحقيق و آسيب‌شناسي و داده‌هاي آماري و امكان و فضاي بازي براي پژوهش وجود داشته باشد كه از كمترين آنها برخورداريم. بنابراين در اين پرسش من صرفا انعكاس نوعي «حس» شهودي را مي‌بينم كه البته مي‌تواند كاملا واقعي باشد اما نمي‌تواند مبناي پاسخي علمي به واقعيتي قرار بگيرد كه داده‌هاي ما درباره آن بسيار اندك است. در زندگي روزمره ما، بخش‌هاي بزرگي از اين پهنه به دلايل متعدد و در طول يكصد سال اخير (من چيزي از پيش از آن نمي‌گويم اما اهميت آن را مي‌دانم) دچار حوادث و سوانح بي‌شماري بوده است. ايران بنا بر آمار جهاني يكي از پرمخاطره‌ترين پهنه‌هاي اقليمي در حوزه «مصيبت‌هاي طبيعي» است. از اين گذشته در حوزه سياسي ما تقريبا در صد سال گذشته دايما در موقعيت‌هاي بسيار پر تنش بوده‌ايم و دموكراسي را نيز جز در دوره‌هاي كوتاهي به صورت بسيار شكننده تجربه نكرده‌ايم و بنابراين از هر لحاظ چه رواني و چه اجتماعي مستعد افتادن در انواع و اقسام «هراس»ها و در برابر تنش‌ها و مشكلات شكننده به حساب مي‌آييم. اما در اينجا به نظر من هيچ نوعي «تقديرگرايي» جايي ندارد، به عبارت ديگر ما نه محكوم بوده‌ايم و نه هستيم كه در اين وضعيت باشيم و بمانيم. اما خروج از آن نياز به اراده‌يي دارد كه در اغلب ما وجود ندارد در نتيجه دايما به حال خود افسوس مي‌خوريم و سعي مي‌كنيم با مسكن‌هايي از انواع و اقسام آنها از استفاده خارج از موضوع از شعر و ادبيات و تخيل گرفته تا مواد مخدر و حتي ابزارهاي ذهني مثل فرافكني‌هاي ذهني و ايجاد دشمنان و كنشگران «مسوول» اين موقعيت كه گمان مي‌كنيم با تغيير آنها همه‌چيز به شكل آرماني درخواهد آمد، به خود تسلا بدهيم و چون اين امر طبعا اتفاق نمي‌افتد، دايما و در چرخه‌هاي تكراري دچار سرخوردگي مي‌شويم. زلزله هم يكي از اين موارد است وگرنه ژاپن كشوري بسيار شكننده‌تر از ما در برابر زلزله است اما انسجام اخلاقي و موقعيت‌هاي مادي و معنوي سالم‌سازي شده، نمي‌گذارند كه اين كشور درون سقوط اخلاقي و رفتاري و انفعال اجتماعي و آنومي بيفتد و هر روز وضعيت خود را بدتر كند و تنها در انتظار معجزه‌يي باشد كه شايد روزي از راه برسد و همه‌چيز را به شكل مطلوب درآورد.

با اين اوصاف اگر قبول كنيم زلزله‌هراسي بخشي از جامعه‌يي است كه آينده نامعلوم دارد و از يك آشفتگي تحميلي در همه ساحت‌ها رنج مي‌برد، آيا اين هراس وقتي به شكل ساخت و انتشار شايعه ظهور مي‌كند، در واقع به معناي باختيني آن نشان از نوعي مقاومت در برابر فروپاشيدگي رواني دارد؟


ببينيد شايعه مي‌تواند يكي از ابزارهاي همبستگي انسجام اجتماعي و در عين حال از ساختارهايي باشد كه كنشگران را در روابط نمادين متقابل قادر به تشخيص موقعيت شناختي خودشان و ديگران و يافتن «نقشه» ذهني‌اي مي‌كند كه بايد بازنمايي‌هاي خود و ديگري را درون آن بيابند و رفتار و ذهنيت مناسب را پيش بگيرند اما اين سازوكار بايد همراه با تعداد بي‌شماري از سازوكارهاي ديگر قرار بگيرد تا جنبه‌هاي آسيب شناختي آن بر ساير جنبه‌هاي ديگر غالب نشوند. اگر چنين نشود كه در سرزمين ما نشده است، چنين موقعيتي خود بدل به يك زمينه مساعد و يا دست‌كم نوعي بدن بدون مصونيت در برابر ساير خطرات از جمله خطرات ناشي از «هراس»ها در مي‌آيد. آدم‌هايي كه از لحاظ اخلاقي و اجتماعي سالم باشند، نياز ندارند از ابزاري چون شايعه به مثابه ابزار اصلي براي ايجاد ارتباط با يكديگر يا نمادسازي استفاده كنند و اگر چنين كردند يعني فضايي كه در آن زندگي مي‌كنند اجازه كار و ابزار ديگري را به آنها نداده است و از همين جا خطر كاهش و از كار افتادن نظام‌هاي مصونيت‌دهنده اجتماعي پيش مي‌آيد كه افراد را درون چرخه‌هاي انفعال/ غيره مي‌كشاند و پايه‌ها و اركان جامعه را در حوزه‌هاي اخلاق مدني و فردي و اجتماعي و همچنين در حوزه‌هاي حيات مدني يك به يك فرو مي‌ريزد. بنابراين مقاومت به نوعي كه شما مطرح مي‌كنيد در اين «شايعه» وجود ندارد مگر به شكلي كاملا تخيلي و آسيب‌زا، بلكه آنچه در آن هست نوعي تمايل بيمارگونه به «نابودي» براي گريز از واقعيت و باز‌سازي آرماني و خيالين «خود» در موقعيتي «بهتر» است كه در واقعيت يا حتي در چشم‌انداز‌هاي قابل تحقق لزوما وجود ندارد: نوعي حس بيمارگونه به انتقام گرفتن از خود و ديگري كه حاصل ناتواني از انجام هر كار ديگري است. درست همان‌گونه كه انفعال برخلاف آنچه ممكن است تصور شود، يكي از ويران‌كننده‌ترين كنش‌هاي اجتماعي است و نه كنشي كه صرفا ما را درون نوعي آماده‌باش براي روزهايي بهتر فرو برد، انفعال نوعي خودكشي تدريجي، نوعي مسموم شدن شيرين و بدون درد است كه از لحظه‌يي به بعد بدون شك به يك آسيب دردناك و حتي غيرقابل تحمل تبديل مي‌شود و شك است كه در آن لحظه عقلانيتي باقي مانده باشد كه بتواند ما را از اين آسيب كه به مرحله نهايي خود رسيده باشد، نجات دهد.

با توجه به اينكه شما اين شايعه را نوعي مقاومت اجتماعي (حداقل با تعريف رايج آن) نمي‌دانيد از آنجا كه به زعم عده‌يي خواستگاه شايعه آشفتگي اجتماعي و آينده مبهم چيزي است، آيا درباره جامعه ايراني مي‌توان از يك هراس اجتماعي فراگير خاص ايراني كه ريشه در زيستن در بحران است، حرف بزنيم؟


گريز از عقلانيت، اسطوره‌يي انديشيدن، تمايل به قهرمان‌سازي و خيالين ديدن همه‌چيز از گذشته گرفته تا آينده، قهر كردن با سرگذشت و سرنوشت خود و عدم تمايل به تشخيص دردهاي خويش و در عين حال قهر كردن با جهان و درون پيله خود خزيدن و همه‌چيز را تقصير اين و آن انداختن، تمايلي كودكانه به تقليل همه مسائل پيچيده به مسائل ساده و جست‌وجوي راه‌حل مشكلات قرن بيست و يكم در قرون پيش از ميلاد، خودبزرگ‌بيني‌هاي مبالغه‌آميزي كه با خودكوچك‌بيني‌هاي مشابهي تقويت و تكميل مي‌شوند و... فهرستي از آسيب‌هايي است كه احتمالا ما در جامعه خود با آنها درگير هستيم و اما تقريبا هميشه به جاي آنكه به فكر مداواي خود باشيم، در پي يافتن كساني هستيم كه درد را اعلام مي‌كنند تا آنها را وادار به سكوت و حتي نابود كنيم. ما دايما در حال شكستن تمام آينه‌هايي هستيم كه آخرين شانس‌هاي جامعه ما براي يافتن و ديدن مشكلات معايبش هستند و در عين حال اين آينه‌هاي واقعي را با تابلوهايي خيالين كه آنها را آينه‌هاي آرماني مي‌پنداريم تعويض مي‌كنيم و تصاوير درون آن آينه‌هاي دروغين و اسطوره‌يي را عين واقعيت تصور مي‌كنيم و با گسترش دادن به زبان دروغ و تخيل و اسطوره و زيبا‌سازي همه اين فريب‌ها در شيريني يك زبان تصنعي، در پي آن هستيم كه آسيب‌هايي انباشت شده در طول يك قرن مدرنيته را در اين كشور مداوا كنيم. نتيجه نيز بيش از آن روشن است كه نياز به توصيف داشته باشد و در خود پرسش شما ديده مي‌شود.

آقاي دكتر اگر قبول كنيم كه مطالعات فرهنگي به ويژه از نوع انگليسي آن، مطالعه قدرت در زندگي روزمره است (يعني بررسي نحوه اعمال قدرت و شكل‌گيري سلطه) چقدر زلزله‌هراسي خصوصا درباره «زلزله 10 ريشتري تهران» را نوعي مواجهه با قدرت مي‌دانيد؟
مطالعات فرهنگي به ويژه از نوع انگليسي آن به كار ما نمي‌آيد، آنچه به كار ما مي‌آيد اين است كه ابتدا نسبت به موقعيت خود دچار نوعي خود آگاهي شويم و سپس از همه نظريات و راه‌حل‌ها به ويژه راه‌حل‌ها و نظريه‌هايي كه در موقعيت‌ها و جوامعي نزديك به ما به كار رفته‌اند تا از وضعيت‌هاي مشكل و آسيب‌زاي اجتماعي بيرون بيايند، استفاده كنيم. براي نظام‌هاي اجتماعي همواره درمان‌هاي اجتماعي وجود دارد و به ندرت ممكن است ما در يك سيستم اجتماعي به موقعيتي از «لاعلاجي» برسيم كه در آن صورت طبعا اشكال بزرگ آنوميك مثل انقلاب‌ها و جنگ‌ها تقريبا به صورت تنها «چاره»ها در خواهند آمد. هر چند اين چاره‌ها مثل تمايل به جراحي مغز و قلب و مغز انسان با چكش و اره چوب‌بري است و با عوارضي قابل پيش‌بيني. اما امروز همه پهنه‌ها داراي اين شانس هستند كه با به خود آمدن و با كناره گرفتن از عقل‌گريزي، اسطوره‌گرايي و فرو رفتن در بندهاي ايدئولوژيك خيالات‌شان كه در نهايت آنها را به باد خواهد داد، به واقعيت محسوس و ملموس و بسيار نزديكي كه در هر روز و هر لحظه در اطراف‌مان مي‌گذرد بازگرديم. تفاوت‌ها را بپذيريم و به جاي تلاش براي از ميان برداشتن آنها و ايجاد شباهتي كه حتي خودمان هم نمي‌دانيم چيست اين تفاوت‌ها را مديريت كنيم. در آن صورت هراس‌ها كه در همه جوامع وجود دارند، نمي‌توانند چنين به ما آسيب بزنند وگرنه همان‌طور كه اولريش بك جامعه‌شناس آلماني مي‌گويد، كساني كه نمي‌خواهند خطرپذير بودن جامعه مدرن را درك كنند، شكننده‌ترين افراد در برابر موج بزرگي هستند كه همه‌چيز را درون خود فرو كشيده و زيرورو مي‌كند.

mitraferdosi@gmail. com