به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۴

اعتبار شکنجه و تردید ادبیات

ناصر کاخساز 
خطوط زیر را پس از دیدن پرگار بی بی سی در باره‌ی ساواک، نوشتم و قصدم از آن نقد شرایطی است که امکان می‌دهد شکنجه‌گران در رسانه‌ای عمومی، بر کرسی دفاع و توجیه شکنجه در حالتی بستانکارانه و حق به جانب بنشینند. چیزی که به معنای نفی آشکار ارزش‌های حقوق بشری است که در گذشته با شرمساری نقض می‌شد.
به قول نیچه انسان تنها حیوانی است که به مرگ خود آگاهی دارد و امکان گریز یا رهایی از آن را در هنر – و در ادبیات – پیدا می‌کند. به نظر نیچه از زمان سقراط که نیچه او را یک مستبد عقل‌گرا می‌دانست، تراژدی به پایان می‌رسد. تراژدی بازتاب مبارزه‌ی انسان با سرنوشت قهاری است که در نهایت در هنر، یعنی در خلق تراژدی به پیروزی می‌رسد. یک دلیل مرگ تراژدی همین عقل‌گرایی صوری است که شکنجه شده را با شکنجه دهنده در نظمی گفتمانی پشت یک میز می‌نشاند و البته که به آن به خودی خود اعتراضی هم نیست اگر در ورای آن سازمانی جهنمی که بر شکنجه مبتنی بود و انقلابی را آفرید لانسه نشده باشد.
ترس و تردید ادبیات از دخالت فعال در حوزه‌ی عمومی بازتاب رشد بی‌تفاوتی است. در شرایطی که حساسیت‌های انسانی نسبت به جنایات و فجایع بزرگ از بین می‌رود، سخن‌گویان و مدافعان شکنجه و مرگ به خود اجازه می‌دهند در رسانه‌های عمومی به بهانه‌ی دفاع از امینت شکنجه را توجیه کنند. از بین رفتن حساسیت‌های انسانی در جریان توجیه شبه ایدئولوژیک کشتار صدها زن و کودک زیر بمباران‌های ارتش اسرائیل در همین مقوله قابل بررسی است.
از دید دیکتاتور ادبیات معترض در ذات خود محرک تروریسم است و بسیار طبیعی است که سانسور و حبس و شکنجه در انتظار نویسنده‌ی معترض باشد.
دکتر ساعدی را به جرم نوشتن نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که به مذاق نظام خوش نمی‌آمد در سال‌های ۵۳-۵۴ بازداشت کردند و زیر شکنجه و فشار و ارعاب وادار به امضای ندامت‌نامه کردند. مهدی اخوان ثالث از ترس گرفتار شدن به چنین عقوبتی، نتوانست شعری را که برای مصدق سروده بود، آشکارا به او تقدیم کند.
بحث بر سر ضرورت یا بی‌ضرورتی وجود یک سازمان امنیت در یک کشور، بحثی انحرافی است. گفتگو از سادیسمی‌ است که خُلق پادشاه مملکتی را با شنیدن جریان شکنجه‌ی یک مخالف، سر جا می‌آورد. (از خاطرات علم)
پیش از این هم به گفته‌ی آن شکنجه‌گر ساواک اشاره کرده‌ام  که در سال ۵۴ پس از خونین و مالین کردن شماری از زندانیان به من گفت فریاد زندانی زیر شکنجه، همانقدر لذت بخش است که چهچه‌ی گلپا. رابطه‌ی این شکنجه‌گر با شاه مملکت، رابطه‌ی جزء با کل است. هگل راست می‌گوید که کل به جزء هویت می‌دهد.
به راستی چرا شکنجه‌گرانی که با شرمساری حقوق بشر را نقض می‌کردند اکنون در رسانه‌های عمومی با صراحت تمام  شکنجه را مستدل و توجیه می‌کنند؟ آن‌ها از ترس و تردید ادبیات در بازتاباندن تراژدی‌های تاریخی استفاده می‌کنند. در دوران نقض شرمسارانه‌ی حقوق بشر ادبیات دچار ترس و تردید نبود. معترض بود و جسور. وقتی قبح همه‌چیز از بین می‌رود ادبیات ترسو و مردد می‌شود. در جهانی که زیر حاکمیت تمام و کمال محافظه‌کاران در آمده است، طبیعی است که ادبیات به تردید بیفتد.
پس از کشتن نُه زندانی بر تپه‌های اوین، سرهنگ وزیری در جمع زندانیان سخنرانی کرد و گفت: همه‌تان را گروه گروه پای همین تپه‌ها در حین فرار می‌کشیم. ما نمی‌دانستیم که گوسفندان قربانی تاسیس حزب واحد رستاخیزیم. بعدها، پس از انقلاب، بود که من دانستم در لیست گروه بعدی بوده‌ام. به قول برشت، به تصادفی بر کنار مانده‌ایم. هرچند تصادفی هولناک.
ناصر کاخساز
۲۹ یولی ۲۰۱۵
منبع: ایران امروز