به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۶

دختری با روسری افراشته، با پرچمی سفید

در عکسی که دور دنیا چرخید، او را با سر برهنه می‌بینیم‌ که روسری سفیدش را بر سر یک چوب تکان می‌دهد: دختر ناشناسی که امروز در زندان است. 

داچیا مارِینی

داچیا مارِینی، نویسنده ایتالیایی، متنی کوتاه در ستایش و حمایت از او نوشته است.

شجاعت زیادی می‌خواهد که اینچنین پیش روی کشورت، که سکوت کرده، بایستی و خود را نشان دهی، در برابر حاکمانی که در پاسخ اعتراضات خارجی زوزه می‌کشند، در مقابل جمع پاسدارهایی که آماده‌اند تا تو را بزنند و تنبیه‌ات کنند.
یک زن تنها، ایستاده روی نیمکت، روسری سفیدی‌ را که قرار بوده بر سرش باشد، برافراشته است. می‌توان آن را نشانه‌ای از تسلیم پنداشت: پرچم سفید به طور نمادین ترس را فرامی‌خواند. اما، با دیدن سر برهنه‌اش می‌فهمیم که پرچم سفیدش نشانه‌ تسلیم نیست، ژستی است که همه چیز را می‌گوید، بی آنکه کلمه‌ای بر زبان آورد. این زن آرام، فروتن و مصمم شعاری را فریاد نمی‌زند، حرکتی شورشی انجام نمی‌دهد. حتی احساس می‌کنیم که خود را در سکوت، قربانی امر نیکی می‌کند که از هر گونه ایدئولوژی، قانون و اعتقاد دینی فراتر می‌رود. این تن آرام با لباس تیره‌ای که دربرش گرفته، تنها می‌گوید: بس است! و آن را با چنان فصاحتی ابراز می‌کند که خود به یک پرچم بدل می‌شود.
تقریباً به رغم خواست خود، به تصویری مجازی در شبکه‌های بین‌المللی نت بدل شده است. انگار این دختر جوان مصمم و برآشفته که در صداقت اصیلش این چنین زیباست، می‌خواهد بگوید می‌دانم مرا خواهید زد، می‌دانم مرا به زندان خواهید انداخت و شاید شکنجه‌ام خواهید کرد. می‌توانید حتی مرا به مرگ متهم کنید، اما من اینجایم، تکان نمی‌خورم، و روسری‌ام را نمایش می‌دهم، یعنی تنها چیزی که بر آن مالکیت دارم، آنچه همزمان هم نشانه‌ی هویت جنسی‌ام است و هم انقیادم، برای آنکه به شما بفهمانم دیگر نمی‌خواهم، نمی‌توانم، دیگر بیکاری، فساد، فقدان چشم‌انداز آینده، و بندگی به عنوان دانشجو و زن را نمی‌خواهم، نمی‌توانم، دیگر غرور، استبداد، و تظاهرتان را به بازنمایی یک خدای خشک و قدرتمند عاری از انسانیت و درک نمی‌خواهم، نمی‌توانم.
گاه یک تصویر می‌تواند بیش از شمشیر یا اسلحه ضربه بزند. دختربچه‌ لختی را به یاد می‌آورم که از دهکده‌ بمباران‌شده‌اش در ویتنام فرار می‌کند، سایه‌ دانشجویی چینی را به یاد می‌آورم که رژه‌ تانک‌های مسلح را با حضور بدن بی‌سلاح و تنهایش متوقف می‌کند. خوب می‌دانیم که رژه تنها به این فرد بازنمایی‌شده خلاصه نمی‌شود، کسی که با نیروی یک غریزه حیاتی عمل می‌کند، بیرون از هرگونه ایدئولوژی یا طرح سیاسی قرار می‌گیرد: او سیمای مسیحی را به خود می‌گیرد که صلیبش را پیش روی مردمی که آزارش می‌دهند، به دوش می‌کشد، او تاریخی طولانی از تسلیم، تحقیر و سوءظن را روایت می‌کند.
ایران و مردمش را به غرور و صبر می‌شناسم؛ مردمانی که باور داشتند می‌تواند خود را از سلطنتی فاسد آزاد کنند، اما به قول معروف از چاله به چاه افتادند. تمامیت‌خواهی مذهبی تمایل دارد هرگونه آزادی و استقلال را بزداید… طبیعتاً هر آنکه به نام خدا قانون‌گذاری می‌کند، سلاحی کشنده در دست دارد: هرگونه اعتراض چون ارتداد خوانده می‌شود و مرتد دشمن است، نه تنها دشمنِ اویی که در آسمان است، که همچنین دشمن نماینده‌اش در زمین تلقی می‌شود… دولتی که به نام خدا حکومت می‌کند، حتی کورتر و بی‌شرم‌تر از حکومتی ا‌ست که به نام شاه یا رژیمی نظامی حکومت می‌کند. خدا نمی‌بخشاید. خصوصاً خدایی باستانی که هنوز هم عدالت را به مثابه یک انتقام شخصی قلمداد می‌کند.
در این لحظه، خیلی مهم ا‌ست به این دختر جوان کمک کنیم که در پنجه‌های پلیس سیاسی گرفتار نماند. مهم است که صداهای جهانی را برای دفاع از ابتکار ساکت و شجاعانه‌اش بلند کنیم. خلاف آنچه نسبی‌گرایان معتقدند، حجاب نه تنها یک عادت مذهبی، که ابزار انقیاد سیاسی و فرهنگی ا‌ست.
باید بنویسیم، و در مورد همه‌ این اتفاقات، علیه حکم اعدامی که بر سر این جوانان سنگینی می‌کند اعتراض کنیم، علیه زندان‌های سیاسی، علیه اجبار به داشتن حجاب، علیه شکنجه، علیه فقدان آزادی بیان و مخالفت.
منبع: Il Corriere della Sera 
برگرفته از رادیو زمانه